دیوار
دنیایی که در آن شعر نیست،حتما چیزی کم دارد..
درباره وبلاگ


دیوار چیست؟ آیابه جزدو پنجره روبه روی هم اما بی منظره؟



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1

ابزار رایگان وبلاگ

نويسندگان
عاطفه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 2 اسفند 1392برچسب:توصیه نیما به فرزندش,نیمایوشیج, :: 14:55 :: نويسنده : عاطفه

نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت


پســـــــــــــرم

یک بهار

یک تابستـان

یک پاییــــــز

و یک زمستان را دیدی از این پس همه چیز جهان

تکراریست جز….

مهــــــــربانی.

 

 
جمعه 25 بهمن 1392برچسب:پنج وارونه,شعر,علی بداغی, :: 15:41 :: نويسنده : عاطفه

"پنج وارونه چه معنی دارد؟"خواهر کوچکم از من پرسید.من به او خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت:"روی دیوار و درختان دیدم."

باز هم خندیدم..

گفت دیروز خودم دیدم مهران،پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد"

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید.

بغلش کردم و بوسیدم و باخود گفتم:

"بعدها وقت باریدن بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد، بی گمان میفهمی پنج وارونه چه معنی دارد"

"علی بداغی"

 
جمعه 25 بهمن 1392برچسب:پیشینه تاریخی ولنتاین,ولنتاین,روز محبت,, :: 14:51 :: نويسنده : عاطفه

پیشینهٔ‌ تاریخی ولنتاين:

در سده سوم میلادی که مطابق می‌شود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده‌است بنام

کلاودیوس دوم (Claudius II). کلاودیوس عقیده داشت مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان

جنگجوتر و بهتری هستند.

از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن می‌کند. کلاودیوس به قدری بی‌رحم وفرمانش به اندازه‌ای

قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.

(شایان ذکر است که در آن هنگام هنوز امپراتوری روم، به آیین مسیحیت نگرویده بود و این امرتقریباً ۴۰ سال پس از

دوران کلاودیوس دوم یعنی در دوران کنستانتین اول، موسوم به کنستانتین کبیر صورت گرفت).

اما کشیشی به نام والنتین (والنتیوس)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. هنگامی که کلاودیوس این امر را دریافت،والنتین را دستگیر و زندانی کرد.

کلاودیوس به منظور منصرف ساختن والنتین از باور خویش، به زندان و به استقبال وی شتافت و او را مورد محبت

فراوان قرار داد. این در حالی بود که والنتین نیز به گونه‌ای متقابل کوشید تا کلاودیوس را به آیین مسیحیت فراخواند؛

امری که

موجبات خشم امپراتور روم را فراهم ساخت و حکم به اعدام وی داد. هنگامی که والنتین در زندان به سر می‌برد، یکی از

زندانبانان دختری نابینا داشت که به زندان می‌آمد به تفصیل با وَلِنتَین سخن می‌گفت و درست پیش از آن که والنتین به

اعدام محکوم گردد، برای آن دختر نابینا کارتی فرستاد که بر روی آن نگاشته بود:

««از طرف والنتین ِ تو» (From Your Valentine)» امضاء کرده‌است، اصطلاحی که تا به امروز مورد استفاده قرار

گرفته و به وفور بر روی کارتهای والنتین مشاهده می‌شود.

افسانه دیگر حاکی از آن است که هنگامی که والنتین را به زندان افکندند، مردم برای وی یادداشت‌هایی کوچک که در

لفافه پیچانده بودند و در شکافهای دیواره سلول وی جاسازی می‌کردند می‌فرستادند و او آنها را یافت و در حق آنان نیایش

کرد. به دیگر سخن، بنیاد تاریخی کارت والنتین همین امر است. کشیش والنتیوس در ۱۴ فوریه ۲۷۰ میلادی (در برخی

روایات ۲۶۹ و مطابق با برخی روایات دیگر ۲۷۳ بعد از میلاد) اعدام شد.

بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می‌دانند و از آن زمان والنتین تبدیل به نمادی برای عشق شده‌است و بدین

روست که در کشورهای جهان، به ویژه کشورهای اروپایی و امریکا این روز را جشن مبگیرند.متااخیر این متسفانه

درچندین سال اخیر جوانان ایرانی با فراموش کردن فرهنگ خود این روز راجشن میگیرند.

عاطفه نوشت: "شایان ذکر است،این روز با آموزه های دینی و فرهنگ ایرانی اسلامی ما تفاوت زیادی دارد،خوب

است؛ما در ایران از این روز به عنوان "روز محبت" یاد کنیم،و خانواده ها هیچ محبتی را از هم دریغ نکنند و این

سکوی پرتابی شود برای محبت در تمام روزهای سال..."

 

 

 

 

 
دو شنبه 7 بهمن 1392برچسب:دکتر شریتی , نکات ناب,, :: 18:21 :: نويسنده : عاطفه

نکات ناب از زبان دکتر علی شریعتی:

 

*آدمی زاد هرچه انسان تر میشود، چشم به راه تر میشود.

 

*آنکه بعداز شک و دلهره و اضطراب و درد به وجود می آید ارزش دارد.

 

*آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند.

 

*اگر هدف دریاست باید به رود پیوست ، اگر تنها ترین تنها شوم ،باز خدا هست ، او جانشین همه ی نداشته هاست.

 

*انسان ،آهنگی است که خدا سروده است.

 

*اعتراف به ضعف ،بهتر از دروغ است.

 

*وقتی عشق فرمان میدهد محال سر تسلیم فرود می آورد.

 

*ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند؛ چه تلخ است قصه عادت..

 

*دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف در محبت است.

 

*ای خدای بزرگ!کمک کن تا وقتی میخواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم.

 

لذتی که در فراف هست در وصال نیست ، جون در فراق شوق وصال هست و در وصال بیم فراق.

 

 

معرفی کتاب امروز:

لیلی نام تمام دختران زمین است............

 

نویسنده کتاب: عرفان نظر آهاری است او که در سال57در تهران دیده به جهان گشود رشته زبان و ادبیات فارسی را تامقطع دکتری ادامه داد.کتاب های وی تاکنون جوایزبسیاری را از آن خود کرده از جمله آنها میتوان به :کتاب سال جمهوری اسلامی ایران جایزه ادبی پروین اعتصامی ،جایزه کتاب فصل ،جایزه جشنواره شعر فجر و....

این کتاب شعر منثور فارسی است که با موضوع زنان، عشق (عرفان) نوشته شده طراحی گرافیکی و تصویر پردازی آن به جذابیت وگیرایی این کتاب افزوده است.

چند قسمتی از این کتاب را باهم میخوانیم:

لیلی نام تمام دختران زمین است:

خدامشتی خاک را برگرفت . میخواست لیلی بسازد، از خود در او دمید و لیلی پیش از آنکه باخبر شود،عاشق شد .
سالیانی ست که لیلی عشق میورزد .لیلی باید عاشق باشد .
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا ذر او بدمد ،عاشق میشود.
لیلی نام تمام دختران زمین است؛نام دیگر انسان...

شیطان از لیلی میترسد:

....شیطان میداند لیلی همان است که از فرشته بالاتر میرود.
و میکوشد بال لیلی را زخمی کند.عمریست شیطان گرداگرد لیلی می گردد.
دست هایش پر از حقارت و وسوسه است .
او بدنامی لیلی را میخواهد . بهانه بودنش تنها همین است .
میخواهد لیلی را به بیراهه کشد.
نام لیلی ،رنج شیطان است.شیطان از انتشار لیلی میترسد .
لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد .

امیدوارم این کتاب را بخوانید و در مفاهیم عرفانی آن تفکر بیشتری کنید!!!!!!!!!

 
یک شنبه 29 دی 1392برچسب:, :: 21:11 :: نويسنده : عاطفه

تصاویر شاعران معاصر

 

(هوشنگ ابتهاج)

 

 

(مهرداد اوستا)

 

 

(مشفق)

 

 

(حمید مصدق)

 

 

(سیاوش کسرایی)

 

 

 

(فروغ فرخزاد و همسرش)

 

 

(محمد رضا شفیعی کدکنی)

 

 

(سعید بیابانکی)

 

 

(محمدرضا عبدالملکیان)

 

 

(احمد شاملو)

 

 
پنج شنبه 26 دی 1392برچسب:هفتادوهشتمین دربی , شعر,امیری اسفندقه, :: 21:14 :: نويسنده : عاطفه

در آستانه هفتاد و هشتمین دربی پاییتخت

" استادیوم "

حضور گم شده ی صد هزار آدم ِ گم 

حضور وحشی رنگ

طنین نعره ی مسلول و خنده ی مسموم

طنین دغدغه ، جنگ

یکی به عربده گفت :

« درود بر آبی

 به هر کجا که روی ، رنگ آسمان آبی است »

به طعنه گفت کسی با غرور و بی تابی :

« ولی نبود آبی ، میان هیچ رگی خون هیچ کس

هرگز

درود بر قرمز »

فضای ساده و سبز زمین آزادی

در انفجار صدای ترقه ها در دود

نود دقیقه کدورت

نود دقیقه کبود

در آستانه ی در

غریب و غمزده طفلی کنار وزنه ی پیر

به فکر سنجش وزن هزار ناموزون

و پیرمردی گنگ

نشسته خسته

به دنبال لقمه ای روزی

کدام استقلال ؟

کدام  پیروزی ؟

                                                                 " مرتضی امیری اسفندقه"

 
دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : عاطفه

به بهانه این روزها وشب های برگشتن

منم پروردگارت

خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا،آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر مارا، سوی ما بازا
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی، یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را

بجوما را
تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟ هیچ!
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و جهان و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو رامن آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو، چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم، پروردگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا، با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم!
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟

بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من؟
بگو، جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من

سهراب سپهری

 

 
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : عاطفه

زمستان

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي

منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد

تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست

حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
 

اخوان ثالث

 زمستان مبارک..............

 
یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : عاطفه

 

جوری دلم تنگ میشه برات.....         

از این راهرو یک نفر رد شده ، که عطرش همونه که تو میزنی

 

برای به زانو درآوردنم ، تو از مرگ حتی جلو میزنی

 

از این راهرو یک نفر رد شده ، مثل وقتایی که تو ناراحتی

 

نفس میکشم با تمام وجود،عجب عطر خوبی زده لعنتی

 

یه جوری دلم تنگ میشه برات ، محاله بتونی تصور کنی

 

گمونم نمیتونی حتی خودت ، جای خالیتو تو دلم پر کنی

 

صدات میکنم تا همه بشنون ، جواب صدام غیر پژواک نیست.

 

من اونقدر شکستم حس می کنم که ، هیچ ارتفاعی خطرناک نیست.

 

یه جوری دلم تنگ میشه برات ، محاله بتونی تصور کنی.

 

گمونم نمی تونی حتی خودت ، جای خالیتو تو دلم پر کنی.

 

 

 

 

خواننده متن:علی لهراسبی

 
جمعه 17 آبان 1392برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : عاطفه


پیراهن شبرنگ عزایت به تن من

ای آتش پنهان شده در پیرهن من

 

با نام تو هرسال سیاه است لباسم

آیینه ی هفتاد و دو آه است لباسم

 

هفتاد و دو پروانه ی پر سوخته ی تو

هفتاد و دو شمع به زمین دوخته ی تو

 

کاری بکن آقا که وفادار تو باشم

ای کاش که یک عمر عزادار تو باشم

 

در شهر من اما به خدا جای تو خالیست

امسال محرم احدی یاد شما نیست

 

بین همه ی شهر عزادار نداری

افسوس که یک یار وفادار نداری

 

غمخوار تر از این همه اینبار تو هستی

اینها همه شادند ، عزادار تو هستی

 

ما لایق شبهای عزای تو نبودیم

گفتیم ، ولی حیف ، فدای تو نبودیم

 

جای همه این جاست ولی جای شما نیست

غوغاست ولی حیف که غوغای شما نیست

 

هرکس به عزاداری تو آمده شاد است

انگار که بنیاد عزای تو به باد است

 

این پیرهن مشکی من رنگ فریب است

آن کس که به یاد تو به تن کرده غریب است

 

اینجا کسی آقا که به دنبال شما نیست

افسوس! عزاداریتان مال شما نیست

 

ما لایق شبهای عزای تو نبودیم

گفتیم ، ولی حیف ، فدای تو نبودیم

 

ای شور عزاداری تو ورد زبان ها!

جمعی به تو مشغول و تو آزرده از آنها

 

جمعی به زبان نام تو و در دلشان هیچ

افسوس که جز رنج شما حاصلشان هیچ

 

شبهای تو غوغای غم یار ندارد

 این عشق در این شهر ، عزادار ندارد

 

آقا ! نکند نسل یزیدند همین ها؟

سر چشمه ی یک کفر جدیدند همین ها

 

برخیز و بسوزان به تن این رخت عزا را

آتش بزن این خرقه ی نیرنگ و ریا را

 

برخیز و بگو حرمت خونت به کجا رفت؟

آقا ! غم عشق تو از این شهر چرا رفت؟

 

با اسم علی اصغرتان ملک خریدند

با نام ابالفضل چه سر ها که بریدند

 

آقا ! به سر سفره ی خون تو نشستند

برخیز که کوفی صفتان عهد شکستند

 

ما لایق شبهای عزای تو نبودیم

گفتیم ، ولی حیف ، فدای تو نبودیم

 

اي واي بر آن دم كه بيفتند علم ها

نام از تو نيارند مگر وقت قسم ها

 

اي واي بر اين شهر اگر بي تو بميرد

اي واي اگر دامن غير از تو بگيرد

 

این شهر اگر اینطور سیاه تو بپوشد

حق است اگر خون تو امسال نجوشد

 

حق است فراموش کنی مردم ما را

مارا كه به خاطر نسپرديم شما را

 

  آقا سر بر نیزه ی تان باز مبارک!

  ای خون خدا رخصت پرواز مبارک!

 

این گریه و این زاری ما تسلیتت باد

ای عشق ! عزاداری ما تسلیتت باد

 

ما لایق شبهای عزای تو نبودیم

گفتیم ،  ولی حیف ، فدای تو نبودیم

 

ای خون خدا ! باز به  رگها جَرَیان بخش

ای عشق ! به ما آنچه نداریم همان بخش

 

کاری بکن آقا که وفادار تو باشیم

ای کاش که یک عمر عزادار تو باشیم

عبدا...روا

 
سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : عاطفه

بابا لنگ دراز عزیزم:

تمام دلخوشيهاي دنياي من به اين است که نداني و دوستت بدارم
وقتي مي فهمي و مي راني ام چيزي درون دلم فرو مي ريزد...چيزي شبه غرور
بابا لنگ دراز عزيزم لطفا گاهي خودت را به نفهميدن بزن و بگذار دوستت بدارم
بعد از تو هيچ کس الفباي روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند...نمي گذارم...نمي خواهم
بابا لنگ دراز من همين که هستي دوستت دارم...حتي سايه ات را که هرگز به آن نمي رسم
جودی

باتشکر از رویای عزیز

 
شنبه 4 آبان 1392برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : عاطفه

نامه بابالنگ درازبه جودی

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. …

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.

هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم

 

 

 
شنبه 13 مهر 1392برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : عاطفه
 
 

از سپاه کفری که در دلم بیداد می کند

از پرنده های ابابیلی که نمی دانم چرا دیر کرده اند

از اینکه کسی  به فکر گل های باغچه نیست

از...

بگذریم

همین که بیشتر امسال به تو وابسته شده ام کافی ایست

همین که از همه دنیا خسته شده ام کافی ایست

همین که کوه دردم و لی تو را دارم همه چیز خوب است

همین که باران نزدیک است با اینکه هوا صاف است

همین که باران ببارد دلم را می شوید

و من هم عاشق می شوم خوب است

همین بس است

همین که دنیا را توی جیبم ریخته ام

و بدون هیچ فکری از تو حرف می زنم

همین که هیچ چیز این جهان را جدی نمی گیرم

همین مرا به روزگار بی تو امیدوار می کند...

علی ضیا

 
پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : عاطفه

دارکوب.....

غم انگیزترین صحنه ای که به عمرم دیدم

دارکوبی بود که به درخت پلاستیکی نوک میزد ،

دارکوب نگاهی به من کرد وگفت:"دوست من!

درخت هم درخت های قدیم"

************************************

شعری در باب مفاعله......

اگر من تورا ببینم و بهت سلام کنم این میشه:

سلام ومعارفه،

اگرحالم رو بپرسی اسمش هست:

محبت و ملاطفه،

اگر بایستم و باهم گپ بزنیم میشه

مکالمه،

اگر حرف همو واقعا بفهمیم این یعنی

مفاهمه،

اما اگر سر هم داد بزنیم و جنگ ودعوا راه بیندازیم آن یعنی

مرافعه،

حالا اگر بیایم و از همدیگر معذرت خواهی کنیم اسمش میشود

مصالحه،

اگر در کار های خانه به هم کمک کنیم آن وقت میشود

مساعده،

اما تمام این چیزها راسر جمع بهش میگویند

آداب معاشره!

(حالا اگر بگویم این شعر محشر از کار در آمده شما بهش میگویید:مبالغه؟)

************************************

موهای فرفری.....

تا سرم را نتراشیده بودم

خیال میکردم مو هایم فرفری است.

حالا میبینم موهایم صاف است و سرم فرفری.

شل سیلور استاین

*********توصیه میکنم کتاب های این نویسنده رو مطالعه کنید سبک وسیاق نوشته ها به همراه تصاویری که خود این نویسنده کشیده جذابیت خاصی به کتاب داده کتاب های این نویسنده رو در هر سنی که هستید میتونید بخونید.گستره دیدتون رو به جهان باز خواهد شد این کتاب باعث میشه به چیزهای معمولی اطرافمون از بعد و زوایای دیگر نگاه کنیم**************